خلاصه کتاب داستان ماهی

خلاصه کتاب

داستان ماهی

 

زندگی صحنه یکتا هنرمندی ماست        هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود

صحنه پیوسته به جاست خرم               آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.

 

هر روز در سازمان دو گروه از کارکنان وجود دارند؛

دسته اول گروهی که محل کار را تنها محیطی میبینند که ساعاتی در ان می گذرانند تا گذران زندگی کنند و روز را به شب بیاورند،انها تمام طول روز لحظه شماری میکنند تا ساعت کار تمام شود و از انجا فرار کنند و تازه بگویند "حال برویم زندگی کنیم"برای آنها کار زندگی نیست بلکه لحظاتی است که انان را از زندگی باز میدارد.

در مقابل دسته ی از افراد هستند که کار را خود زندگی میدانند و با کار زندگی می کنند.آنها کار را محلی برای پیشرفت و توان مندی هایشان می دانند و در پایان روز به ارز یابی خود مینشینند که با خود چه ساخته اند-حدود 75%ز زمان بیداری بزرگ سالان صرف انجام کار مربوط به شغلشان میشود.

حقیقت این است که در دنیای واقعی شرایطی وجود دارد که مارا از جستجوی کار ایده آل باز می دارد بخاطر مسئولیتهای مهمی که در قبال افراد خانواده و مسیر زندگی داریم آنچنان دچار فشار و استرس هستیم که دیگر وقت و انرژی لازم برای انتخاب یک راه حل جدید پیدا نمیکنیم و گاه انقدر کار امروز را به فردا می اندازیم که به ناگاه میبینیم مدت زیادی گذشته و هنوز فردای مورد نظر نرسیده مانند

 "داستان مرد یخی می آید-یو جین اونیل-مردی که برای قدم زدن از محل کارش تا منزل انقدر فردا فردا نمود و هر روز بهانه ای چون هوا روزگار خستگی کار سنگین و... آورد که بالاخره به درد مفاصل دچار شد و دیگر نمی توانست آن مسیر را قدم زنان بپیماید".

 

داستان ماهی

خانواده ای از شهری به شهر سیاتل نقل مکان میکنند که بعد از مدت کوتاهی پدر خانواده میمیرد و ماری جین مادر خانواده که در شرکت فرست گارنتی کار میکرد سرپرست قسمتی از شرکت بزرگ بود و با دو فرزندش به ادامه زندگی پرداخت،سه سال از مرگ همسرش می گذشت و توانست در ان سالها شهرت خوبی هم در این شرکت به دست بیاورد او تنها کسی بود که همیشه اول از همه وارد محل کارش میشد و اخراز همه نیز کار را ترک میکرد.

افرادی که صاحب پستی میشوند،عملا ساعت کار را در نظر نمیگیرند.آنان چون به پستشان علاقمند هستند،به این نمی اندیشند که ساعت کارشان کی تمام میشوند که هرچی زود تر از آن محل بگریزند(رمز موفقیت،دیل کارنگی).

او همچنین فرد مطمئنی برای همکارانش بود .

طبقه سوم آن ساختمان برعکس فوق العاده بی تحرک بود بطوری که به کارکنان آنجا مرده ی متحرک گفته میشد(مانند هم در کتاب پنیر فرد بسیار بی انرژی و تنبل بود)آنها مسئول پاسخگویی مشتریان بودند.

بعد از مدتی ماری جین به عنوان مدیر طبقه سوم منصوب شد و با رفتن به انجا و پنج هفته جستجو متوجه شد دیدگاه دیگران در مورد آن طبقه درست بوده و آنها فوق العاده بی تحرک هستند و وقتی رئیس شرکت با او تماس گرفته بود به او گفته بود که ان طبقه "انبار انرژی منفی است"و اگر آنجا درست نکند مجبور به انحلال آن طبقه خواهد بود .

تهدید؛بعضی مواقع تا تحدید نشویم ممکن است به راه خود ادامه دهیم غافل از اینکه اشتباه میرویم(در قلمرو سکوت،وی جی اسوران).

ماری جین بدنبال راه حل گشت:

لازم نیست یرای نیل به کامیابی حتما فرصتهایی برای خود بیافرینیم کافیست همینکه فرصتی بدست امد انرا تشخیص دهیم واز ان استفاده کنیم( رمزموفقیت، دیل کارنگی).

او به این فکر بودکه چگونه این طبقه را ترمیم نماید که برای صرف نهار قدم زنان به سمت ساحل در حرکت بود که به بازارچه معروف ماهی فروشان در سیاتل آمریکا(پایک) رسید واز انجا توانست راه کامیابی به سمت بهره وری بهتر را پیدا نمایید.

دراین بازارچه افراد ماهی فروش باانرژی فوق العاده کار میکنند وبا شوخی و خنده با افراد و بچه ها و پرتاب کردن ماهی به سمت میزکار محیط شاد و بانشاطی را رقم میزنند. ماری جین باماهی فروشی بنام لونی آشنا شد که راز بازار ماهی فروشان را برای او توضیح دهدو جمله قشنگی در آن ابتدا عنوان کرد: عضو کوچکی از ماهی فروشان هستم که ابتدا نیز خود نیز زندگی کسل کننده ای داشتم،

(انها متوجه شده بودند که هر چه بیشتر ماندن در ایستگاه فاقد پنیر ادامه دهند وضعیتشان بدتر می شود-چه کسی پنی مرا بر داشت،دکتر اتسپنسر جانسون) و بعداز مدتی که متحول شدم یاد گرفتم که آنگونه که زندگی خودم در بازار متحول شد بتوانم "روی زندگی دیگران نیز تاثیر مثبت داشته باشم" او همچنین گفت:"اگر حق انتخاب نوع کار را نداشته باشید،روش انجام دادن کارتان را میتوانید خودتان انتخاب کنید."

گذراندن یک روز با داشتن شهرت جهانی خیلی لذت بخش تر از یک زندگی بدون شهرت است.

(حرکت در هزار تو ایمن تر از ماندن در وضعیت بی پنیری است. اگر تغیر نکنی ممکن است از بین بروی-چه کسی پنیر مرا براشت،اسپنسر جانسون).

ماری تصمیم گرفت که تغییر را اجرایی کند واو اولین نفر در محل کارش حاضر شد و منتظر کارمندانش شد و انها را به بازار پایک دعوت نمود تا انها نیز شورو نشاط را در بین فروشندگان ببینند و ماری این جمله را به کارمندانش گفت:ما حق انتخاب برای نوع کاری که باید انجام شود نداریم ولی میتوانیم نحوه ی انجام کارها را خودمان انتخاب کنیم.انها ترس را کنار گذاشته بودند،

(اگر نمیترسیدید چه کاری انجام میدادید-چه کسی پنیر مرا برداشت،اسپنسر جانسون)که ان طبقه را از ان حالت در آورند و به نوعی ترس را کنار زده بودند و می خواستند تغییر کنند،

(وقتی بر ترس خود قلبه کنید،احساس ازادی میکنیید-چه کسی پنیر مرا برداشت،اسپنسر جانسون)انها هدف گذاری کرده بودند بع از ان جلسه انها به بازار رفتند و همگی شگفت زده بودند. 

ماری که خیلی دوست داشت رازهای انجام کار را متوجه شود با فرزندانش دوباره به بازار پایک رفتند و لونی انها را به قسمتهای مختلفی برد،وقتی یکی از فرزندا بازی میکرد لونی به ماری گفت متوجه شدی ،بازی!

آری انها ر این اینکه جدی بودند ماهی فروشی را با تفریح و سرگرمی و یک محیط فرح بخش توام کرده بودند ماری به یک نکته بزرگ دست یافته بود اینکه علم روان شناسی میگوید:معطوف کردن توجه به روش های متعددی که بتواند دیگران را خوشحال سازد جریان دائمی پر از بار مثبت ایجاد میکند.

ماری متوجه شده بود که:

 (وقتی قبل از پیدا کردن پنیر جدید ،خود را در حال لذت بردن از خوردن ان تصور کند تا بسوی پنیر هدایت شود-چه کسی پنیر مرا برداشت-)

بر این اساس ماری 4نکته را یادداشت نمود:

1-دیدگاه خودرا انتخاب کن.

2-بازی.

3-مردم را خوشحال کن.

4-حضور داشته باش.

ماری بر چایه 4نکته متوجه شد که:

1-بدون انتخاب رفتا ر خود بقیه کارها اطلاف وقت است.

2-بازار ماهی فروشان یک زمین بازی بزرکسالان است.

3-در انجا مشتریان خود بخود به شرکت در بازی تشویق میشوند.

4-برای آنها، مشتریان و مردمی که آنجا میایند قابل احترام بودند.

سپس آنها سریع جلسه گذاشتند و گفتند: تا خودمان نخواهیم تلاشی برای اصلاح وضعیت اینجا نکنیم، هیچ چیزی تغییر نمیکند.

(هرچه سریعتر پنیر کهنه را رها کنید، زودتر پنیر جدید را بدست میاورید.-چه کسی پنیر مرا برداشت)

 ماری جین در مرحله آخر برای تخلیه انرژی منفی از طبقه سوم 4گروه تشکیل داد وآنها را برای رسین به نیل اهداف مدیریت نمود0

الف) گروه بازی:

   1-انسانهای شاد با دیگران خوب رفتار میکنند.

   2-شادی و تفریح به خلاقیت منجر میشود.

   3-باشادی زمان زود میگذرد واحساس خستگی کم میشود.

ب) گروه خوشحال کردن:

   1-ساعت کاریشان را طوری تقسیم کنند که این ساعات برای همه یکسان باشد.

   2-از گروه تخصصی استفاده شود.

   3-تعیین جوایز برای افرادی که سرویس دهی و کوشش بیشتری انجام میدهند.

   4-نظر سنجی از مشتریان.

ج) گروه در لحظه حضور داشتن:

   1-گذشته تاریخ است، آینده یک راز است.

   2-وقتی حضور دارید یعنی برای طرف مقابلتان ارزش قائلید.

د) گروه انتخاب دیدگاه:

   اعتماد به خود راهی بسوی یک زندگی لذتبخش است.

 

 1-کارآفرین ساعت کار برایش معنا ندارد و گاهی با کار زندگی میکند.

2-کارآفرین فرد مطمئنی برای دیگران باید باشد.

3-کارآفرین هیچگاه انرژی منفی به خود راه نمیدهد.

4-کارآفرین منتظر فرصت نمی باشد خود برای خود فرصت بوجود می اورد.      

5-کارافرین با خنده و شوخی محیطی فرح بخش بوجود می اورد.

6-کارافرین از کار خود لذت می برد و مدام در حال تغییر است.

7-کارافرین با کارمندان خود دیکتاتورانه برخورد نمی کند.

8-کارافرین برای تمام مراحل کار خود هدف گذاری می نماید.

9-کارافرین ریسک پذیر است و ترس را به خود راه نمیدهد.

10-کارافرین همیشه حضور دارد و برای مشتری احترام قائل می باشد.



موضوعات مرتبط: مدیریتیداستان

تاريخ : چهار شنبه | | نویسنده : محمد کمالی دولت ابادی |